از عشق و وابستگي
عزيز چشمسياهم ! ديروز موهايت را شانه مي كردم.كمي دردت آمد.آرام سرت را از زير دست من و شانه كشيدي.موهات را بوسيدم و گفتم ، معذرت مي خوام .يك لحظه نگاه كردم به دست هام و موهاي تو و شانه كوچكت.احساس كردم ، هربار كه شانه را روي موهاي قشنگ به حركت درمي آورم ،صاحب دلي تازه و عاشق مي شوم. گفتم به تو: مانلي! من هيچ وقت نمي ميرم.اگه من نباشم كي موهاتو شونه كنه؟ من بايد زنده بمونم تا بتونم موهاي تو رو شونه كنم... خوشت آمد كه داشتم با اسم و رسمت عشقبازي مي كردم. تو هم گفتي: مامان تو هم وقتي از سر كار مي رسي خونه، من عاشقت مي شم. بغلت كردم و همديگر را مثل يك رخداد زيبا از زندگ...
نویسنده :
مامان اشي
9:32