حجاب
هوا خيلي گرم است. تو دربرابر گرما خيلي بي تحملي. لباس خنك و راحتي تنت كردم و رفتيم شهر كتاب هفت حوض تا براي عمه فتانه كتاب هاي شهلا زرلكي را بگيريم. هفت حوض لبريز بود از گشت ارشاد و مامورانش. يكي از زنان گشت ارشاد وقتي تو را ديد ،گفت: كوچولو وقتي مياي خيابون لباس پوشيده بپوش... كلامش مي كوشيد با خنده اي مهربانانه همراه باشد. خوشم نيامد كه به دختر كوچك و معصومم تذكر اخلاقي و مذهبي داد. تن دخترك من به تن عروسك مي ماند و هنوز نمي توان نگاه جنسيتي به اين تن ظريف و معصوم انداخت. گاه ما به اسم دين عليه دين اقدام مي كنيم. به دخترم فرصت خواهم داد زندگي را با تمام وجود لمس و باور كند و اجازه نمي دهم نگاهش به زيبايي هستي ،به محرو...