گنجشكك اشي مشي

با تو از خدا چه بگویم عروسکم؟

    داشتی لیمو شیرین می خوردی.برش های لیمو را می دادی دست من که هسته هاش را در بیاورم. پرسیدی: مامان چرا لیمو شیرین دونه (هسته) داره؟ گفتم: برای اینکه لیمو شیرین تموم نشه.اگه این هسته رو توی باغچه بکاریم،درخت لیمو در میاد و لیمو می ده.این طوری هیچ وقت لیموشیرین تو دنیا تموم نمی شه. سکوت کردی و مشغول خوردن شدی.پنج دقیقه ای گذشت و دوباره پرسیدی: مامان...تو گفتی ما رو خدا آفریده.پس خدا رو کی آفریده؟ بوسیدمت و گفتم: مامانی این سوالت خیلی سخته.من بلد نیستم جوابتو بدم.بزرگ که شدی می ری دانشگاه و استادت جوابتو می ده .اون بلده. به راستی من نمی دانم چه تصویری از مذهب در اندیشه و دل تو ایجاد کنم.گاهی حیرت می کنم از پرسش...
16 آبان 1390

از روشناي دل و چشمت

  دیشب دیر خوابیدی و صبح نتوانستم بیدارت کنم.وسایل تو و کیفم را گذاشتم توی ماشین .بعد خودت را و کفش هایت را و عروسکت علی را بغل گرفتم و نشستم توی ماشین. ترافیک سنگین بود و تو می توانستی یک ساعتی توی ماشین بخوابی. نزدیک مهد کودک که رسیدیم ،آرام آرام بیدارت کردم و لباس هایت را پوشانیدم. چند تا لقمه نان و شکلات هم برایت گذاشته بودم.بین خواب و بیداری شروع کردی به خوردن. لقمه ها را تمام کردی و داشتی ماشین ها و ترافیک را تماشا می کردی. یکدفعه برگشتی به سمت من و توی چشم هام زل زدی و گفتی : "مامان تو باز هم مقنعه داری؟" با تعجب جوابت را دادم که :"دارم..." گفتی : "اون یکی ها هم مشکیه؟" فهمیدم قضیه از کجا آب می خورد.تو رنگ م...
14 آبان 1390

هديه هاي سفارشي

مردادماه عزیز است چون تو را به دنیای من هدیه کرد.برای تولدت کلی هدیه سفارش داده ای ، عروسک باربی که پنج تا  -  یعنی خیلی - لباس دارد ،دوچرخه، خانه،ماشین ...خلاصه برای دنیا آمدنت کلی از ما باج می خواهی.دوستت دارم پرستوی خوش لهجه ام.دوازدهم مرداد تولد توست و من به خاطر همزمانی تولدت با ماه رمضان ناچارم زودتر جشن تولدت را برگزار کنم.یعنی روز شنبه هشتم مرداد .جشن را در مهدت نگین کنار دوستانت می گیریم.بوس...بوس...بوس....
11 آبان 1390