گنجشكك اشي مشي

بدون عنوان

خوابم می آید. دیروقت است. نمی خوابد نیروانا. چند بار مرا از روی تخت بلند می کند به بهانه های گوناگون. آخرین بار می گوید مامان تشنمه ...شیر می خوام.... بلند می شوم با خستگی. انگار اخم هام توی هم است. دارد نگاهم می کند نیروانا. به تقلید از من اخم کرده است. لیوان را از شیر پر می کنم و می دهم دستش. لاجرعه سر می کشد. مثل بچه گربه ای ، از دو سوی دهانش قطره های شیر روان است. تصویری خواستنی است. خنده کنج لبم  جا خوش می کند. دخترک خنده ام را می بیند. با همان زبان شیرین و شکسته بسته می گوید: خوشحالی با من؟...... چاره ای ندارم جز آن که او را   محکم  در بغل بفشارم و ببوسم.... ...
18 دی 1395

مانلی و نیروانا

خوب است کنار هم بودنتان . زندگی کردن را بهتر یاد می گیرید. رقابت  برای برخورداری از محبت و موقعیت بیشتر... شناختن مفهوم حق و نوبت.... و بسیاری مفاهیم دیگر که   تنها  اگر کنار هم زندگی کنید ، یادشان می گیرید.....
18 مهر 1395
1