گنجشكك اشي مشي

بدون عنوان

1395/10/18 15:30
نویسنده : مامان اشي
442 بازدید
اشتراک گذاری

خوابم می آید.

دیروقت است.

نمی خوابد نیروانا.

چند بار مرا از روی تخت بلند می کند به بهانه های گوناگون.

آخرین بار می گوید مامان تشنمه ...شیر می خوام....

بلند می شوم با خستگی.

انگار اخم هام توی هم است.

دارد نگاهم می کند نیروانا.

به تقلید از من اخم کرده است.

لیوان را از شیر پر می کنم و می دهم دستش.

لاجرعه سر می کشد.

مثل بچه گربه ای ، از دو سوی دهانش قطره های شیر روان است.

تصویری خواستنی است.

خنده کنج لبم  جا خوش می کند.

دخترک خنده ام را می بیند.

با همان زبان شیرین و شکسته بسته می گوید:

خوشحالی با من؟......

چاره ای ندارم جز آن که او را   محکم  در بغل بفشارم و ببوسم....

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)