گنجشكك اشي مشي

بدون عنوان

خوابم می آید. دیروقت است. نمی خوابد نیروانا. چند بار مرا از روی تخت بلند می کند به بهانه های گوناگون. آخرین بار می گوید مامان تشنمه ...شیر می خوام.... بلند می شوم با خستگی. انگار اخم هام توی هم است. دارد نگاهم می کند نیروانا. به تقلید از من اخم کرده است. لیوان را از شیر پر می کنم و می دهم دستش. لاجرعه سر می کشد. مثل بچه گربه ای ، از دو سوی دهانش قطره های شیر روان است. تصویری خواستنی است. خنده کنج لبم  جا خوش می کند. دخترک خنده ام را می بیند. با همان زبان شیرین و شکسته بسته می گوید: خوشحالی با من؟...... چاره ای ندارم جز آن که او را   محکم  در بغل بفشارم و ببوسم.... ...
18 دی 1395

مانلی و نیروانا

خوب است کنار هم بودنتان . زندگی کردن را بهتر یاد می گیرید. رقابت  برای برخورداری از محبت و موقعیت بیشتر... شناختن مفهوم حق و نوبت.... و بسیاری مفاهیم دیگر که   تنها  اگر کنار هم زندگی کنید ، یادشان می گیرید.....
18 مهر 1395

نامه‌اي به آموزگار فرزندم

                                    به فرزندم درس بدهيد آموزگار ارجمند!   فرزندم كودك كم سال خوبي ا‌ست. او بايد بداند كه همه مردم عادل و صادق نيستند . اما به او بياموزيد كه به ازاي هرشياد، انسان‌هاي صديق هم وجود دارند . در ازاي هر سياستمدار خودخواه ، رهبري هم وجود دارد .  به او بياموزيد كه در ازاي هر دشمن ، دوستي نيز هست . مي‌دانم كه وقت مي‌گيرد اما به او بياموزيد اگر با زحمت خويش ، يك تومان كاسبي كند ،  بهتر ...
26 شهريور 1392

يادداشت كوتاهي براي تو

دختركم! در دنيا و براي زندگي كردن به دو چيز نياز مبرم خواهي داشت: علم و عشق   علم را با تلاش به دست خواهي آورد اما عشق با تلاش تو به دست نخواهد آمد هر دو را برايت به نيكوترين صورت آرزو مي كنم...   ...
10 شهريور 1392

خودآزاری‌های مادرانه برگرفته از وبلاگ روزهای مادرانه

    پیش‌نویس: این مطلب، یادداشتی است که به مناسبت فیلم "هیس! دخترها فریاد نمی‌زنند" برای هفته‌نامه همشهری جوان همین هفته نوشتم    بعضی‌ها می‌گویند دختر بزرگ کردن سخت‌تر است. می‌گویند پسر دست آخر می‌تواند گلیمش را از آب بیرون بکشد، زنش را خودش انتخاب کند و بعد از هزار بار عاشق شدن هم ککش نگزد. دختر که داشته باشی، برای هر ثانیه‌ای که جلوی چشمت نیست دلت می‌لرزد. برای هر بار لرزیدن دلش پشتت تیر می‌کشد. برای هر غریبه‌ای که از کنارش می‌گذرد نفست حبس می‌شود. مادر است دیگر؛ عزیزتر از این دختر ظریف و نحیف چه چیزی در دنیا دارد؟ آن وقت همین عزیزترین را با...
6 شهريور 1392

مهد نگيني‌ها، ممنون كه در حق فرزندم مادري مي كنيد!...

    هر روز پيش از ساعت هفت صبح از خانه راهي مي شويم  و حوالي ساعت هشت به مهد مي رسيم. مانلي را  به مهدش مي سپارم و خودم راهي محل كارم مي شوم. ساعت چهار و نيم عصر پس از اتمام كارم  مي روم دنبالش  و راهی خانه  می شویم.  وقتي مي رسيم، ساعت از شش گذشته است. تا لباسي عوض كنيم و غبار خستگي از تن بگيرانيم، ساعت هفت  است.  براي اين كه بتواند صبح فردا  بيدار شود ،ساعت هشت و نيم آماده‌ي خوابش می‌كنم. بنابر اين عملا كمتر از دو ساعت براي مادري كردن در حق فرزندم زمان دارم. البته  هر شب كمي مقاومت مي كند و نهايتا ساعت 9 خوا...
4 شهريور 1392