گنجشكك اشي مشي

انتخابات

  يك روز قبل از انتخابات از كنار ستاد آقاي قاليباف رد شديم  و در آنجا به تو آب پرتقال و استيكر كيتي دادند. كلي كيف كردي. شب انتخابات به همراه تو براي راي دادن رفتيم. برگه را كه به من دادند گفتي بنويس قاليباف. تصميم من ، نام روحاني بود. براي اين كه سر به سرت نگذارم گفتم نوشتم قاليباف. گفتي تو دروغ مي گي .ببينم. برگه را نشانت دادم و جيغ زدي كه ديدي گفتم دروغ مي گي.اين كه ق نداره.... شروع كردي به ادا درآوردن و بهانه جويي كه مامان تو بايد بنويسي قاليباف. آنها كه در حوزه بودند به سر و صداي تو با تعجب نگاه مي كردند و مي خنديدند. خواستم يك برگه اضافه بگيرم تا تو روي آن اسم قاليباف را بنويسي. گفتند ندارند. من هم ن...
26 خرداد 1392

شعری از فریده حسن زاده

    در جواب ِ دخترم که پرسيد: چرا مرا به دنيا آوردي؟   زيرا سال‌هاي جنگ بود و من نيازمند ِ عشق بودم براي چشيدن ِطعم آرامش. زيرا بالاي سي سال داشتم و مي ترسيدم از پژمردن پيش از شکفتن و غنچه دادن. زيرا طلاق واژه اي ست تنها براي مرد و زن نه براي مادر و فرزند. زيرا تو هرگز نمي‌تواني بگويي: مادر ِ سابق ِ من حتي وقتي جنازه‌ام را تشييع مي کني. و هيج چيز، هيچ چيز در اين دنيا نمي تواند ميان ِ مادر و فرزند جدايي افکند نفرت يا مرگ حتي. و تو بيزاري از من زيرا تو را به دنيا آورد ه ام تنها به خاطر ِ ترسم از تنها...
23 اسفند 1391

حرير اندوه

ديشب در خانه پرنيان مهمان بوديم. فيلم هاي بچگي اش را گذاشته بود. و با شوقش ما را هم به تماشا ترغيب مي كرد. پدر پرنيان به خواب ابدي رفته است. او در فيلم داشت ظرف مي شست. مامان پرنيان دوربين را گرفته بود مقابل صورت پدر پرنيان و مي پرسيد. اگه بخواي به پرنيان پيغام بدي بهش چي مي گي؟ پدر پرنيان با خنده گفت: بهش مي گم : اگر نامهربان بوديم رفتيم. اشك هايمان را پاك كرديم  و از مرگي گلايه كرديم كه طومار هستي پدر پرنيان را در چهل سالگي در هم پيچيد. پرنيان زودتر از همه ي شما درگير تلخي هاي بازي ناگزير زندگي شده است. فردايش پر از آفتاب و شادي باد!     ...
7 بهمن 1391

يك گل سرخ سرماخورده ي تبدار

سرما خورده اي سخت و از صداي خنده هات محرومم عجالتا. از محل كارم تلفن مي زنم و گوشي را برمي داري. سلامت مي كنم و با بي حوصلگي جواب سلامم را مي دهي. سعي مي كنم راهي به دلت بجويم و بيشتر با تو حرف بزنم... با ناله مي گويي: مامان پاهام ديگه نمي تونه وايسه.حال نداره.   ...
7 بهمن 1391

شب به خير زندگي

كنارم آرميده بودي . مي گفتم و مي گفتي. كم كم خسته شدي. پشتت را به من و رويت را به عروسكت كردي. گفتي: مامان! ديگه باهام حرف نزن! خوابم مي ياد. بعد جابه جا شدي و آرام گفتي: شب به خير زندگي...   ...
26 دی 1391

همبازي هاي كودكي ات

  مهم ترين همبازي تو ميلاد است با موهايي طلايي و درخشان و از زندگي ، بي خبر تر از تو. همبازي ديگرت اميركيان است. اسمش را گذاشته ايم آقاي مست. بي هدف فقط مي دود. و البته اجازه نمي دهد هيچ پسري دست خواهر دوساله اش كياناز  را بگيرد. كياناز همبازي ديگر توست. آرام ترين ، منطقي تريت و خوش رفتارترين كودكي كه دور و برمان كودكي اش راپرسه مي زند. البته اگر كسي دعوايش كند، بايد فكر آشتي كردن را از سرش بيرون كند. مامانش مي گويد موذي است و زيركانه به خواسته هايش مي رسد. من اما او را با همه شما طاق مي زنم. پرنيان همبازي ديگر توست. بسيار با...
18 دی 1391

...

ديشب بچه هايت را به رديف خواباندي روي تخت من و خودت هم كنارشان قرار گرفتي. گفتي: مامان تو اون پايين بخواب.من مي خوام با  بچه هام بخوابم. گفتم چشم. يك پتو انداختم پايين تخت و دراز كشيدم تا تو خوابت ببرد. يكي دو دقيقه بعد صدايت آمد كه گفتي: مامان اگه دلت براي چشمهام تنگ شد، بيا پيشم بخواب.. .     ...
17 دی 1391

هدیه ات را هرطور می خواهی باز کن

  عزیز جانم! با تو از امتياز آنچه حسن و خوبي  مي دانم، خواهم گفت اما هرگز تو را وادار به انجام آنچه  نمي‌ پسندي، نخواهم كرد. خوب است كه تو عروسكت را بدهي به دوستت تا با آن بازي كند يا به  او هديه اش كني، اما اگر  دلت نخواهد، هيچ كس حق ندارد، تو را به انجام آن ناچار يا مجبور كند. انتخاب راه، حق بلافصل توست و من تا جايي كه مي توانم از حق تو دفاع خواهم كرد. زندگي با همه زيبايي هاش ، هديه خدا به توست. هديه ات را هر جور دلت مي خواهد باز و تماشا كن. ...
13 دی 1391