مانلي! هفته گذشته اتفاق بدي افتاد . برايت مي نويسم. من در آشپزخانه بودم و تو در اتاقت مشغول بازي.يكباره آمدي توي آشپزخانه و گفتي :" مامان ! شلوار علي كو؟" علي عزيزترين عروسك توست.عمه جون پارسال براي تولدت به تو هديه داد.غذا دهانش مي گذاري.پوشكش مي كني و ني ني حقيقي توست. برايت گفتم كه از كجا شلوار علي را برداري.رفتي دنبالش و پس از چند ثانيه ناگهان صداي مهيبي بلند شد. با وحشت به سمت صدا دويدم.از اتاق تو بود.كمد عروسك هايت سقوط كرده بود و درش شكسته بود. همه قفسه هاي شيشه اي كمد هم شكسته بود و كف اتاقت پخش بود.تو با تن ظريف و ضعيفت پشت كمد با هراس به من نگاه مي كردي.يك لحظه زندگي بر سرم آوار ...