امیر کیان
امیرکیان،کیاناز و میلاد در خانه ی ما مهمان تواند و من خسته ام. دارید بازی می کنید،جیغ می زنید،دعوا می کنید،دنبال هم می دوید ،گریه می کنید ...و برای بالا آوردن کفر من از هیچ چیز دریغ نمی کنید. یکباره چشمم می افتد به امیرکیان که میلاد را می زند . سعی می کنم خودم را خیلی عصبانی نشان دهم. رو به امیرکیان و خطاب به هر چهارتایتان با اخم می گویم، "هیشکی حق نداره اون یکی رو بزنه...." امیرکیان آروم و بی تفاوت اما تخس می گوید: "میلاد منو زد .منم زدمش." می گویم: "تو نباید اونو بزنی .باید به مامانش بگی." امیرکیان محکم و جدی می گوید: "اگه به مامانش بگم،اونو نمی زنه .فقط دعواش می کنه...." ...
نویسنده :
مامان اشي
9:20