گنجشكك اشي مشي

در باره مانلي

1390/3/1 11:26
نویسنده : مامان اشي
626 بازدید
اشتراک گذاری

 

درباره مانلي

دوازدهم مردادماه يك جمعه تابستاني در بيمارستان خاتم الانبيا به دنيا آمدي. مامانت در تمام دوران زندگي جنيني تو  از دلهره اين كه تو نماد تمام آرزوهاي زيبايش نباشي ، آرامش نداشت  . تاريخ تولد تو ، آخرين روزي است كه مادرت توانست دلهره اش را تحمل كند.دكترش به او گفت دلهره اش تو را اذيت مي كند وديگر صلاح نيست تو يعني ني ني در دل مادرت زندگي كني.به اين ترتيب،ساعت شانزده و چهل و پنج دقيقه به دنيا آمدي و به هستي مادرت نورپاشيدي.سه كيلو و پانصد و سي گرم وزن داشتي  و قدت پنجاه و يك سانتي متر بود .خوشگل ترين و پرموترين نوزاد بيمارستان بودي . پرستار ، تو را از مادرت مي گرفت ومي گفت :

:"مي برم يه كمي بخورمش و بيارمش ." نام مادرت اشرف است و تو گنجشكك اويي .به اين ترتيب ، نام تو مي شود : گنجشكك اشي مشي.

بيست روزه بودي كه براي اولين بار سفر رفتي و براي اولين بار دريا را ديدي. در چهار ماهگي  تو ،من به سر كارم برگشتم وبراي اولين بار طعم دلتنگي و جدايي را چشيدي .يازده ماهه بودي كه اولين قدم هايت را برداشتي .يك ساله بودي كه توانستي بدون پوشك زندگي كني و جيشت را بگويي .در يك سال و نيمه گي ،با زبان فارسي آشنا بودي وشعر كودكانه مي خواندي .در دو سالگي ،ترانه "مرا ببوس " و "گل گلدون " را از بر بودي ...در سه سالگي ، به مهد كودك رفتي و براي اولين بار با غرابت يك دنياي بيگانه وخانواده تازه ، آشنا شدي ....

و حالا سه سال و نيمه اي .روي چشم هاي من نشسته اي و زندگي را مي رقصي .اينجا براي تو مي نويسم تا خاطره هاي كودكي ات از خاطرم نروند و فردا وقتي از من درباره روزهاي دوركودكانگي هايت مي پرسي ،نگويم :"نمي دانم / يادم نيست "

دوستت دارم و دست زندگي را مي بوسم كه تو را در دست هستي من گذاشت.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان سانای
1 مرداد 90 13:31
سلام مامان مهربون آدرس وبلاگ دختر من خطا می ده اگه می شه تصحیح کنید لطفا