گنجشكك اشي مشي

همین حالا که قلبت را می بوسم

1391/8/3 8:54
نویسنده : مامان اشي
318 بازدید
اشتراک گذاری

                                             

همين حالا كه صدات مي كنم با عشق، و مي‌دوي به سمت آغوشم تا همانند هر شب ،پيش از خواب، قلبت را ببوسم و آرزو كنم ،هر چه فرشته و شكلات و بستني و هر چه چيز خوب خوب بيايد توي خوابت....

همين حالا كه مي دوي با شوق، و مي‌رسي به چشمان پراز اشك  شوق مادرانه ام، تا بغل بگيرمت با همه هستي ام و ببوسمت...

همين حالا كه رنگ كوله پشتي ات را با گل كفش هايت و رنگ آسمان همخوان كرده ام،تا در چشم من و دنيا زيباتر شوي...

همين حالا كه  حاشيه مقنعه سفيدت را تور گرفته ام تا شبيه قصه ها شوي...

همين حالا كه وقت جدا شدن تو  از من ، بي بوسه  بر پيشاني تو هرگز اتفاق نمي افتد ...

همين حالا كه تو مهر مرا مي شناسي و با من مي گويي :"مادر! مدرسه از مهد كودك قشنگ تر است،اما تو پيشم نيستي و هردو زشت مي شود."...

همين حالا كه اگر لقمه هايت را در كيف كوچكت جا ندهم ، براي رفتن به هيچ كجاي زندگي، پايي ندارم...

همين حالا كه از شوق چشم هاي سياه و معصومت نمي توانم هرگز – لحظه اي حتي- به مرگ انديشه كنم...

همين حالا كه تن و جان من، بلا گردان هرچه رنج  از جان و تن توست...

همين حالا...

همين حالا، يلدايي هست بلوچ با چشم‌هايي سياه  كه يك چشمش را تخليه كرده اند تا عفونت، جانش را از او نگيرد و تن تاول تاولش را نمي دانم ،مادر غمزده‌اش با كدام اشك مرهم مي شود...و مي دانم كه درمانش سخت است بسيار و مي دانم كه خانه اش فقيرانه است بسيار.. و

همين حالا ،كمي آن سوتر، مريمي است  در اهر و  فاطمه اي در ورزقان كه زمين،دلشان  را و آشيانشان را لرزانيده است و معلوم نيست به جاي مادري كه زمين ، او را وحشيانه بلعيد ،كدام دست مهربان ،وقت نوشتن مشق آب ، بابا ،نان  بر سرشان دست مهر و نوازش مي كشد...

همين حالا كه من صبح ها خواب را با قصه و بوسه، آرام از چشمانت مي گيرم،كمي آن سوتر، بهنامي است  در بيمارستان كه خرچنگ مرگ ،چنگ انداخته است به تن نحيفش و با مرگ مي جنگد بي پيروزي و درد تن اش، قلب مادرش را زخمي مي كند...

همين حالا...كه در جاي جاي اين جهان زيبا اما گاه تلخ،كودكاني  از عذاب بي مهري و بي عدالتي و فقر بغضي بي گريه دارند....

من براي تو كه روشناي ديدگان مني و براي تمامي آنها  كه روشناي ديدگان مادران و پدرانشان هستند ، آرزو مي‌خواهم بي‌اندازه ،براي فردايي بي رنج ،بي غبار،پر سرور و پر غرور و پر نور...

 

  

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان نيروانا
9 آبان 91 15:20
دلم برات تنگ شده بود گنجشكك اشي مشي. ميبوسمت و منم يه آمين بلند به آرزوهاي قشنگت ميگم
مامان نيروانا
9 آبان 91 15:22
نظر قبلي رو براي پست آرزوهاي كوچك تو نوشتم. بيحواسي كردم ببخش عزيزم. هميشه ت مبارك باشه گلم براي تو و همه ي عزيزكان ديگر