گنجشكك اشي مشي

مهد كودك

1390/7/4 8:12
نویسنده : مامان اشي
592 بازدید
اشتراک گذاری

 

عزيزك ام!

امروز هم خواب به مهد كودك رسيدي.از اين ماه بايد شهريه جديد به مهد بپردازم.گاهي فكر مي كنم ،اگر سر كار نمي آمدم ،مي توانستم خودم تو را آموزش بدهم.با عشق البته.و اين همه براي خسته كردن تو در راه و دوري از خانه هزينه نكنم.اما چاره نيست.روزهاي ما فعلا بايد اين شكلي باشند.اميدوارم روزهاي بهتري در راه باشند.

پيش از آنكه مهد بيايي ،در دو سالگي دوازده جلد كتاب هاي "مي‌مي‌ني و ماماني" ناصر كشاورز را از بر بودي.حالا اما به سختي فرصت مي كنم برايت كتاب بخوانم.آن وقت ها در شيفت عصر روزنامه كار مي كردم و صبح هايم تا ظهر به تو تعلق داشت .اما حالا صبح سحر از خانه مي زنيم بيرون و حوالي شش و هفت عصر مي رسيم خانه.فرصتي اگر باقي بماند،بايد شامي مهيا كرد و سري بر بالش گذاشت.وقتي به خانه مي رسيم،تو مي روي سراغ بچه هاي ريز و درشت ات .من هم راهي آشپزخانه مي شوم.اين لحظه ها كه مي تواند سهم آموزش و ساختن فرداي تو شود،سوخت مي شود.

اميدوارم فردا براي هر دوي ما بهتر از امروز باشد ،پاره ي جان و تنم!

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

zeinab
4 مهر 90 20:42
من یک مامان خانه دارم و خیلی خدا رو شکر میکنم که میتونم به دخترم آموزش بدم امیدوارم زندگیت به سمتی پیش برود که بتوانی خودت و فقط خودت با عشق به کودکت بیاموزی به وبلاگ من سری بزن آموزشیه
http://niniq.niniweblog.com


سلامي دوباره و پرمهر براي دياناي زيباو مادر نازنينش.
مامان کيانا
5 مهر 90 10:10
حرف دل منو زدي عزيزم.....منم همه فکر وذکرم مشغول لحظه هاي از دست رفته براي کياناست که ميتونستم کنارش باشم فقط خدا کنه بعدها از ما طلبکار نشن


واقعا چه آينده اي در انتظار مانلي ها و كياناهاي ماست