سرزمين گم شده ي پرنده اي به نام ساگا
سرنوشت عجيب و زيباي تو مرا به زندگي عاشق تر مي كند،ساگا !
وقتي سومالي از رنج گندم گريه مي كرد،تو در بهشت كوچكي كه بطن مادرت بود ، به
زندگي در خواب لبخند مي زدي و نمي دانستي اينجا در آسمانٍ هستي،برخي تكه ابرها
بدجوري خاكستري اند و بارانهاي سياه سياه مي بارانند...
زندگي اما از چشم هاي پر تلالو تو خجالت كشيد و برايت چاره اي عاشقانه انديشيد:
دختري كه توي چشمهاش ،دريا موج مي زد ،كتابش را بست….
تو از خواب در بهشت كوچكت خسته بودي و دلت دريايي را مي خواست كه موجهاش
توي چشم فتانه پيدا بود.
حالا نشسته اي روي دامن فتانه و از گلهاي دامنش ،عطر زندگي مي نوشي.
و فتانه در ني ني چشمان تو ،كتاب زندگي و عشق را از نو مي خواند و به تمامي زبان
هاي دنيا ترجمه مي كند....
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی