خاطره اي از دوران جنيني ات
اين نوشته را پانزدهم فروردين 1386 ،چهارشنبه روزي برايت نوشتم .اولين بار بود كه مي توانستم از
طريق سونوگرافي تو را ببينم.
... نازك ام سلام.
امروز تو را نزد سونوگرافيست بردم.با دلهره و شوقِ توامان . ساعت سيزده وقت داشتم در بيمارستان مهر. اما نزديك ساعت شانزده ويزيت شدم.پدرت هم آمد.خانم دكتر آن دستگاه ويژه سونوگرافي را روي شكم من گذاشت و حركت داد .و گفت : اين دختر خانم كوچولو چهارصد گرم وزن و بيست و پنج سانتي متر قد دارد .در ضمن نويد داد كه دختر قد بلندي مي شوي.من از گريه و شوق در خودم نگنجيدم و پاشدم و دكتر را بوسيدم. گفتم خانم دكتر ! به خاطر اينكه پيغام خوب خدا را به من رسانديد ، بايد شما را ببوسم.
انگشت هايت را ديدم،كف پايت را ، دهانت را ، و براي هريك جدا جدا دست خدا را بوسيدم.
عزيزم اميدوار ، زيبا و سالم و هوشيار بيا . دكتر گفت تو در حال حاضر بيست هفته از عمرت مي گذرد و احتمالا اول شهريور به دنيا خواهي آمد .
قدمت مبارك و خداوند در همه حال،همراهت.آمين.