گنجشكك اشي مشي

زبان عشق تو گویاتر از زبان عشق من است

1390/10/18 15:06
نویسنده : مامان اشي
396 بازدید
اشتراک گذاری

 

آمدم مهد ،دنبالت.

افسانه جون،لباس هات را تنت کرد.

با نگاهم قربانت می شدم .

تمام راه را دویده بودم تا دیر نرسم.

اصلا دلم تنگ شده بود برای چشم‌های سیاهت.

راه افتادیم.

دست نازک و ظریفت توی دستم بود.

باهات حرف می زدم...

گفتم:

مانلی!

 امروز  خیلی دلم برات تنگ شد.

باهام حرف بزن .

دلم  برای صدات تنگ شده.

چیزی بگو عزیزی ...

 

هیچ نگفتی.

 یکباره اما لب های کوچکت را  نرم و آرام لمس کردم روی دستم.

دستم را  می‌بوسیدی.

خم شدم.

بوسیدمت با عشق.

گفتم:

دستمو نبوس جوجو! باهام حرف بزن.

بار دیگر ،بوسه ی پری وارت را روی دست های سرد و خسته ام احساس کردم.

 

تو با زبان و نگاه خودت زندگی می کنی.

 با زبان خودت حرف می زنی.

با زبان خودت عشق می ورزی.

و من آرام آرام می آموزم که باید تو را

آنگونه  که می خواهی و هستی

باور کنم.

دوستت دارم های بسیار برایت.

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان باران
18 دی 90 18:02
سلام عزيز دلم ، انقدر نارحت نباش اميدواريم گنجشكك اشي مشيت به مهد جديدش عادت كنه در ضمن مانلي بايد به مامان با احساسي مثل شما افتخار كنه . عزيزم اسم خيلي زيبايي رو براي دخترت گلت انتخاب كردي اميداوارم هميشه برايت بماند و زير سايه خدا و پدر و مادر بزرگ بشه .


ممنونم عزیز تازه

کلئوپاترا
21 دی 90 21:59
سلام بانو جانم
چقدر لطیف است این مانلی ِ کوچک ات در ابراز احساسات اش
چقدر دوست داشتنی
چقدر ماه
همان قدر که تو می نویسی

بوسه های بی اندازه برای این فرشته ی کوچک ات



می بوسم گیسوی رهایت را...

مامان آیهان جون
22 دی 90 18:32
عاشق این عشق زیبایتان هستم. انگار بچه ها بیش از آنچه ما به آنها بیاموزیم، ما را شاگرد خویش می کنند و مشق عشقمان می دهند. عشقتان همیشگی



ممنونم ملکه مهربان