گنجشكك اشي مشي

يك خاطره بد اما خوب

1390/2/25 12:56
نویسنده : مامان اشي
327 بازدید
اشتراک گذاری

مانلي!

هفته گذشته اتفاق بدي افتاد . برايت مي نويسم.

 من در آشپزخانه بودم و تو در اتاقت مشغول بازي.يكباره آمدي توي آشپزخانه و گفتي  :" مامان ! شلوار علي كو؟" علي عزيزترين عروسك توست.عمه جون پارسال براي تولدت به تو هديه داد.غذا دهانش           مي گذاري.پوشكش مي كني و ني ني حقيقي توست.

برايت گفتم كه از كجا شلوار علي را برداري.رفتي دنبالش و پس از چند ثانيه ناگهان صداي مهيبي بلند شد. با وحشت به سمت صدا دويدم.از اتاق تو بود.كمد عروسك هايت سقوط كرده بود و درش شكسته بود. همه قفسه هاي شيشه اي كمد هم شكسته بود و كف اتاقت پخش بود.تو با تن ظريف و ضعيفت پشت كمد با هراس به من نگاه مي كردي.يك لحظه زندگي بر سرم آوار شد.مي ترسيدم دستت بزنم. دست هات را به سويم دراز كرده بودي.با وحشت و احتياط بغلت كردم.آرام گريه مي كردي.شبيه آدم هاي گناهكار بودي.

نيم ساعت در بغلم بودي . جرات حرف زدن نداشتم و فقط به صداي گنجشك قلبت گوش مي دادم كه   بي قرار و وحشت زده مي تپيد.

تنت را جستم. هيچ اثري از اين اتفاق در تنت پيدا نبود.فقط سرانگشتت به اندازه سر سوزني خون مي آمد.

عزيزم تو حتي مي توانستي از اين بلا مرده باشي .اما خدا بغلت كرد و دلش براي مامان اشرف سوخت و با معجزه تو را براي من نگه داشت.

اگر شيشه ها رگ تو را مي زد. اگر به سر تو ضربه اي وارد مي شد .اگر ...اگر...اگر...

آرام تر كه شديم ،از تو خواستم برايم توضيح بدهي كه چطور اين اتفاق افتاد.كشوهاي كمدت را بيرون آورده بودي و از آنها براي خودت پله ساخته بودي تا از طبقه سوم كمدت باربي را برداري و كنار علي در تخت بخواباني كه كمد برگشته بود اما نمي دانم چطور روي تن نرم و نازك تو نيفتاده بود....

به تو گفتم :"مانلي!تو نبايد آن بالا مي رفتي كه عروسكت را برداري . بايد مرا صدا مي كردي تا عروسك را به تو بدهم."

به من گفتي:"مامان تو نبايد عروسكمو اون بالا ميذاشتي..."

و حرف حساب تو البته جوابي جز بوسه من نداشت....

                                                                           بلا از تو دور باد عزيز قلب اشي!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

رز
25 اردیبهشت 90 13:12
خداروشکر عزیزم به خیر گذشته مواظب دخترگلت باش عزیزم خیلی مطلبت آموزنده بود حداقل به یاد داشته باشیم که بیشتر مراقب باشیم


مامان كيانا
27 اردیبهشت 90 15:19
خدايا شكر شكر شكر....دلم با خوندن اين پست لرزيد واقعا خداوند نگهدار كودكان ماست.....مانلي رو ببوس عزيزم
مامان کیان و کارین
1 خرداد 90 13:39
اسم پسرت خیلی زیباست. فقط خدا خودش میتونه این فرشته های کوچیک رو حفظ کنه.روی ماهش رو ببوس
مامان کیان و کارین
1 خرداد 90 13:42
ببخش اشتباه تایپ کردم . به جای دختر نوشتم پسر