گنجشكك اشي مشي

قصه هاي مامان و قصه هاي روزگار

1390/8/2 12:33
نویسنده : مامان اشي
479 بازدید
اشتراک گذاری

 

دیشب خواستی برای خوابت قصه بگویم.ذهنم را کاویدم و قصه ی تازه ای نیافتم.داستانی برایت سرهم کردم از سه نی نی خرس و مامان و بابایشان.بابا خرس رفته بود دریا  تا برای نی نی ها ماهی بگیرد و نی نی خرس ها به مامانشان می گفتند ما هم می خواهیم برویم پیش بابا خرسی و ماهی بگیریم.مامان خرسی اجازه نداد اما وقتی خوابید،نی نی ها تصمیم گرفتند بروند پیش بابا خرسی ....

حالا لازم بود در قصه حادثه ای ایجاد کنم تا به تو بفهمانم بی اجازه ی مامان رفتن ،خطرهایی را در پی دارد.گفتم:

نی نی ها راه افتادند به سمت دریا اما توی راه ،یکدفعه....

میان قصه ام دویدی و گفتی:

مامان! گرگ نداشته باشه ها!...

توی ذهنم دنبال خطری به جز گرگ گشتم .به تمساح یا نهنگ فکر کردم اما دیدم این ها از گرگ ترسناک ترند و نمی گذاری قصه را تمام کنم.

خواستم برایت بگویم که یکباره یک عالم برف از کوه ریزش کرد...نگذاشتی .گفتی نه مامان!اصلا هیچی گرگ و روباه و ترس نداشته باشه...

از خیر قصه گذشتم.شنگول و منگول را هم به خاطر آقای گرگ دوست نداری!

قصه تولد خودت را برای بار هزارم گفتم.راضی شدی و بالاخره به خواب رفتی .

قصه بی حادثه نمی شود مانلی .حادثه ی قصه های مرا حذف کن.با حوادث زندگی و روزگار چه کنیم دلبندم!قصه گوی زندگی به حرف ما و ترس ما توجهی نمی کند.پس ما چگونه زندگی کردن را بیاموزیم جوجوی دل نازک من!؟

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان ایلیا
24 مهر 90 11:04
سلام مامان نویسنده عزیزم من عاشق نوشته هاتم قلمت خیلی خوبه ادم از خوندن خسته نمیشه من با افتخار لیکنت میکنم در ضمن دخترت خیلی نازه اما عکسش خیلی کمه
مامان سانای
24 مهر 90 11:06
بچه ها از چیزهای ترسناک می ترسند سانای صبح ها بعد از اینکه بابا می ره سرکار (باباش قبل از من میره) ازم می پرسه مامان در رو قفل کردی می پرسی برا چی ؟ می گه می ترسم گرگ و دزد بیاد می گم گرگ ودزد مال قصه هاست .میگه نه توی باغ وحش هم گرگ هست یهو از اونجا می یاد.
مامان آرمان
26 مهر 90 16:14
سلام. با اینکه نمیشه ترس و حوادث بد را از زندگیمون حذف کنیم ولی این فرصت را میشه براشون ایجاد کرد که راحتر و با فکر آسوده این چند سال قبل از مدرسه را سپری کنن.
مامان سانی
1 آبان 90 18:01
ای کاش تمام ترسها مثل ترس از گرگ بود هر جی بزرگتر میشیم ترسهامون هم با ما بزرک میشن و از همه بزرگتر ترس از مرگ عزیزانه من هر شب با این ترس نی خوابم