تقصیر من نبود
مهد قبلی (مهد نگین ) را خیلی دوست داشتی.
خو کرده بودی به آنجا.
هر بار که می رساندمت به مهد،
با شوق و آغوش باز ،وارد مهد می شدی و نگران ماندن و رفتن من نبودی.
الهام و باران را خیلی دوست داشتی.
حتی احسان و پارسا را که می گفتی اذیتت می کنند.
من اما مجبور شدم مهدت را عوض کنم
و مجبورت کردم این تغییر غیر دلخواهت را بپذیری.
راه طولانی بود.
باید به دندانت می گرفتم تا برویم و برگردیم.
خسته می شدم و تو را هم خسته می کردم.
به خودم حق دادم،
با وجود دلبستگی و وابستگی ات
تصمیم بگیرم و مهدت را عوض کنم.
برای من بهتر شده است.
از آوردن و بردنت خسته نمی شوم.
مهد جدید ،نزدیک خانه است.
با عجله خودم را می رسانم و برت می دارم و می برمت.
تو اما ناراحتی.
هر روز با غصه و اعتراض،بلند می شوی.
کلی کل کل داریم با هم تا راهی مهد بشویم.
راهکارهایم برای آشتی دادنت با مهد جدید جواب نداده است.
عزیزم
ما گاهی ناگزیریم
و من به همراهی و پذیرش تو نیاز دارم
اما اگر ببینم خیلی غصه می خوری
ناچار می شوم
برایت چاره ی بهتری بیندیشم.
بوسه و دعای من برای تو.