گنجشكك اشي مشي

تقصیر من نبود

1390/10/18 14:54
نویسنده : مامان اشي
495 بازدید
اشتراک گذاری

 

مهد قبلی (مهد نگین ) را خیلی دوست داشتی.

خو کرده بودی به آنجا.

هر بار که می رساندمت به مهد،

با شوق و آغوش باز ،وارد مهد می شدی و نگران ماندن و رفتن من نبودی.

الهام و باران را خیلی دوست داشتی.

حتی احسان و پارسا را که می گفتی اذیتت می کنند.

من اما مجبور شدم مهدت را عوض کنم

 و مجبورت کردم این تغییر غیر دلخواهت را بپذیری.

راه طولانی بود.

باید به دندانت می گرفتم تا برویم و برگردیم.

خسته می شدم و تو را هم خسته می کردم.

به خودم حق دادم،

با وجود دلبستگی و وابستگی ات

تصمیم بگیرم و مهدت را عوض کنم.

برای من بهتر شده است.

از آوردن و بردنت خسته نمی شوم.

مهد جدید ،نزدیک خانه است.

با عجله خودم را می رسانم و برت می دارم و می برمت.

تو اما ناراحتی.

هر روز با غصه و اعتراض،بلند می شوی.

کلی کل کل داریم با هم تا راهی مهد بشویم.

راهکارهایم برای آشتی دادنت با مهد جدید جواب نداده است.

عزیزم

ما گاهی ناگزیریم

و من به همراهی و پذیرش تو نیاز دارم

اما اگر ببینم خیلی غصه می خوری

ناچار می شوم

برایت چاره ی بهتری بیندیشم.

بوسه و دعای من برای تو.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان آرمان
18 دی 90 14:59
سلام.
تصمیم گیری سختیه...
یک بار تجربه ای اینچنینی را در مورد خواهر و خواهر زاده ام داشتم.
خواهرم دوباره اون را به مهد قبلی برگردونند.


ممکن است من هم ناچار شوم مانلی را به مهد قبلی برگردانم

مامان زینب
18 دی 90 15:28
مانلی جان زندگی همینه ،من خودمم تا الان از تغییر میترسم ولی مجبوریم


پس من به نی نی ها چی بگم

lمامان سانلی
20 دی 90 16:20



گونه ی سانلی ات را می بوسم عزیز
مامان سانای
21 دی 90 9:24
بیچاره بچه ها همش تقصیر ما مامانای شاغله



زندگی پر است از این تقصیرهای ناگزیر
کلئوپاترا
21 دی 90 22:07
گاهی نه
اغلب ناگزیریم رفیق ِ جان


همین طور است عزیزم

فاطمه خداکرمی
8 بهمن 90 18:49
قد میکشی و سرو پیش قامتت کم می آورد خوشا به حال مادری


و خوشا به حال تو كه داري مزه مزه اش مي كني