گنجشكك اشي مشي

حجاب

1391/5/3 14:08
نویسنده : مامان اشي
374 بازدید
اشتراک گذاری

هوا خيلي گرم است.

تو دربرابر گرما خيلي بي تحملي.

لباس خنك و راحتي تنت كردم و رفتيم شهر كتاب هفت حوض تا براي عمه فتانه كتاب هاي شهلا زرلكي را بگيريم.

هفت حوض لبريز بود از گشت ارشاد و مامورانش.

يكي از زنان گشت ارشاد وقتي تو را ديد ،گفت:

كوچولو وقتي مياي خيابون

لباس پوشيده بپوش...

كلامش مي كوشيد با خنده اي مهربانانه همراه باشد.

خوشم نيامد كه به دختر كوچك و معصومم تذكر اخلاقي و مذهبي داد.

تن دخترك من به تن عروسك مي ماند و هنوز نمي توان نگاه جنسيتي به اين تن ظريف و معصوم انداخت.

گاه ما به اسم دين عليه دين اقدام مي كنيم.

به دخترم فرصت خواهم داد زندگي را با تمام وجود لمس و باور كند و اجازه نمي دهم نگاهش به زيبايي هستي ،به محروميت آميخته شود.

اگر هم روزي به من بگويد به اين باور رسيده است كه حجاب داشته باشد هرگز با او ستيز نخواهم كرد.

فقط كاش ما ياد بگيريم به چيزي عمل كنيم كه به آن اعتقاد قلبي داريم  و باورهايمان را وجه المصالحه تصميمات قدرتمندانه ديگران نكنيم.

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)