گنجشكك اشي مشي

روز تو

  سلام گنجشککم . روزت مبارک باشد.برنامه ویژه ای برای امروزت تدارک ندیده ام.دلیل آن گرفتاری هایی است که اصلا دوستشان ندارم و عجبا که آنچه دوست ندارم ،می تواند تو را که بسیار دوستت می دارم،از ذهن من دور کند. امروز روز جهانی توست عزیزکم، و من از موقعیتی که در این جهان برایت ایجاد کرده ام راضی نیستم ابدا. گاه برای خرید یک جوراب شلواری ویژه و منحصر به فرد یا خرید کفشی خاص ،تمام شهر را زیر پا می گذارم.اما نمی دانم دارم با سرنوشت و زندگی تو چه می کنم.آیا  موقعیت زمانی و مکانی که من برایت ایجاد کرده ام،تو را به آنچه می خواهی ،خواهد رساند؟آیا ممکن است آنچه من دارم یا ندارم،در سرنوشت تو خط ناموزونی بکشد؟ پیش از اینکه ازدواج کنم با خو...
16 مهر 1390

شعر مهد کودک تو

  من یه گلم تو گلدون تو یه گلی تو گلدون اما تو مهد کودک با هم شدیم گلستون مربی عزیزم قلم به دست ما داد ما هم تا زنده هستیم نمی بریمش از یاد من توی مهد کودک شعر و سرود می خونم باادب و تمیزم مشق و حساب می دونم   ...
4 مهر 1390

مهد كودك

  عزيزك ام! امروز هم خواب به مهد كودك رسيدي.از اين ماه بايد شهريه جديد به مهد بپردازم.گاهي فكر مي كنم ،اگر سر كار نمي آمدم ،مي توانستم خودم تو را آموزش بدهم.با عشق البته.و اين همه براي خسته كردن تو در راه و دوري از خانه هزينه نكنم.اما چاره نيست.روزهاي ما فعلا بايد اين شكلي باشند.اميدوارم روزهاي بهتري در راه باشند. پيش از آنكه مهد بيايي ،در دو سالگي دوازده جلد كتاب هاي "مي‌مي‌ني و ماماني " ناصر كشاورز را از بر بودي.حالا اما به سختي فرصت مي كنم برايت كتاب بخوانم.آن وقت ها در شيفت عصر روزنامه كار مي كردم و صبح هايم تا ظهر به تو تعلق داشت .اما حالا صبح سحر از خانه مي زنيم بيرون و حوالي شش و هفت عصر مي رسيم خانه.فرصتي اگر ...
4 مهر 1390

سرزمين گم شده ي پرنده اي به نام ساگا

  سرنوشت عجيب و زيباي تو مرا به زندگي عاشق تر مي كند،ساگا ! وقتي سومالي از رنج گندم گريه مي كرد،تو در بهشت كوچكي كه بطن مادرت بود ، به  زندگي  در خواب لبخند مي زدي و نمي دانستي اينجا  در آسمانٍ هستي،برخي تكه ابرها  بدجوري خاكستري اند و باران‌هاي سياه سياه مي بارانند... زندگي اما از چشم هاي پر تلالو تو خجالت كشيد و برايت چاره اي عاشقانه انديشيد: دختري كه توي چشم‌هاش ،دريا موج مي زد ،كتابش را بست…. تو  از خواب در بهشت كوچكت خسته بودي و دلت  دريايي را مي خواست كه موج‌هاش توي چشم فتانه پيدا بود.  حالا نشسته اي روي دامن فتانه و از &zw...
30 شهريور 1390

از خانه تا مهد ،رفت و برگشت با مانلي

  هرروز صبح ،لباس های تو را همراه خوراکی هایت می گذارم توی کوله پشتی ات.بعد خودم آماده می‌شوم و تلفن می کنم به آژانس.تو را می گذارم توی ماشین .بعد کیف و کفش و دیگر لوازم را.باید تو رابگذارم مهد.بعد خودم بروم روزنامه.مهد کودک تو درست پشت ساختمان روزنامه است.نزدیکی های مهد که می رسیم،آرام آرام بیدارت می کنم.موهایت را شانه می‌زنم.لباس‌هایت را می‌پوشانم و یکی ازخوراکی هایت را می دهم بخوری.بعضی روزها زورم نمی رسد بیدارت کنم چون  شب‌ها خیلی دیر می‌خوابی.همین طور خواب آلود ،تحویلت می‌دهم به مربی‌ات الهام جون.آن وقت بیدار می‌شوی  و      هاج و واج، مرا و الهام جون...
26 شهريور 1390

مادر...

  پاس ادب بدار که دندان کودکان      کم‌عمر از گزیدن پستان مادر است   این هم یک نگاه شاعرانه  به دلیل اصلی خراب شدن دندان های شیری! من این بیت را خیلی دوست دارم .اینجا آوردم تا شما هم بخوانید و از مادر بودنتان کیفور شوید. ...
17 مرداد 1390