گنجشكك اشي مشي

همبازي هاي كودكي ات

  مهم ترين همبازي تو ميلاد است با موهايي طلايي و درخشان و از زندگي ، بي خبر تر از تو. همبازي ديگرت اميركيان است. اسمش را گذاشته ايم آقاي مست. بي هدف فقط مي دود. و البته اجازه نمي دهد هيچ پسري دست خواهر دوساله اش كياناز  را بگيرد. كياناز همبازي ديگر توست. آرام ترين ، منطقي تريت و خوش رفتارترين كودكي كه دور و برمان كودكي اش راپرسه مي زند. البته اگر كسي دعوايش كند، بايد فكر آشتي كردن را از سرش بيرون كند. مامانش مي گويد موذي است و زيركانه به خواسته هايش مي رسد. من اما او را با همه شما طاق مي زنم. پرنيان همبازي ديگر توست. بسيار با...
18 دی 1391

...

ديشب بچه هايت را به رديف خواباندي روي تخت من و خودت هم كنارشان قرار گرفتي. گفتي: مامان تو اون پايين بخواب.من مي خوام با  بچه هام بخوابم. گفتم چشم. يك پتو انداختم پايين تخت و دراز كشيدم تا تو خوابت ببرد. يكي دو دقيقه بعد صدايت آمد كه گفتي: مامان اگه دلت براي چشمهام تنگ شد، بيا پيشم بخواب.. .     ...
17 دی 1391

هدیه ات را هرطور می خواهی باز کن

  عزیز جانم! با تو از امتياز آنچه حسن و خوبي  مي دانم، خواهم گفت اما هرگز تو را وادار به انجام آنچه  نمي‌ پسندي، نخواهم كرد. خوب است كه تو عروسكت را بدهي به دوستت تا با آن بازي كند يا به  او هديه اش كني، اما اگر  دلت نخواهد، هيچ كس حق ندارد، تو را به انجام آن ناچار يا مجبور كند. انتخاب راه، حق بلافصل توست و من تا جايي كه مي توانم از حق تو دفاع خواهم كرد. زندگي با همه زيبايي هاش ، هديه خدا به توست. هديه ات را هر جور دلت مي خواهد باز و تماشا كن. ...
13 دی 1391

از عشق و وابستگي

عزيز چشم‌سياهم ! ديروز موهايت را شانه مي كردم.كمي دردت آمد.آرام سرت را از زير دست من و شانه كشيدي.موهات را بوسيدم و گفتم ، معذرت مي خوام .يك لحظه نگاه كردم به دست هام و موهاي تو و شانه كوچكت.احساس كردم ، هربار كه شانه را روي موهاي قشنگ به حركت درمي آورم ،صاحب دلي تازه و عاشق مي شوم. گفتم به تو: مانلي! من هيچ وقت نمي ميرم.اگه من نباشم كي موهاتو شونه كنه؟ من بايد زنده بمونم تا بتونم موهاي تو رو شونه كنم... خوشت آمد كه داشتم با اسم و رسمت عشقبازي مي كردم. تو هم گفتي: مامان تو هم وقتي از سر كار مي رسي خونه، من عاشقت مي شم. بغلت كردم و همديگر را مثل يك رخداد زيبا از زندگ...
28 آبان 1391

شكلاتي كه ستاره ات را گرفت

دو روز پيش: گفتي: مامان، امروز ستاره هام 19 تا شد. به ازاي هر كار شايسته‌ي ‌تشويق، از معلمت يك ستاره مي‌گيري. با شوق و هيجان ادامه دادي: اگر ستاره هام 20 تا بشه، برچسب مي گيرم يك روز پيش: پرسيدم:مانلي! ستاره نگرفتي؟ با نگاهي كه در آن خنده، شيطنت و كمي پشيماني پيدابود، گفتي:گرفتم، ولي كار بد كردم، خانوممون ستاره‌مو ازم گرفت. با تعجب گفتم، چرا؟ گفتي:آخه سر كلاس خوراكيمو خوردم. گفتم:خوراكيت چي بود؟ گفتي: آب نبات. گفتم: چرا خوردي؟ گفتي: آخه گشنه م بود. گفتم : خانومتون چي گفت؟ گفتي: خانوممون گفت خوراكيتونو بايد زنگ تفريح بخوريد...
28 آبان 1391

مادر درد دارد

                                                                                                      برگرفته از وبلاگ خانم شین  ...
24 آبان 1391