به یاد چهار سالی که چون باد و برق گذشت
دوستان ني ني وبلاگي ام!
ممنونم كه براي مانلي تبريك فرستاديد.دوستتان داريم .به اميد فرداي تماشايي!
نویسنده :
مامان اشي
10:50
تولدت مبارك دلبركم!
زيباترين لحظه زندگي من ،لحظه اي است كه چشمم افتاد توي چشم هاي سياه و عجيب تو! زمان زود گذشت دلبركم.تو اكنون چهار ساله اي و در نظر من به اندازه پلك زدني گذشته است.وقتي به زندگي ام آمدي،چيزي در دلم جوشيد و خروشيد .به گمانم خود خود زندگي بود كه درك و دريافتش كردم.براي تماشاي تو در جامه هستي ،به هزار سال زمان نياز دارم.پيش چشم هام قد بكش تا من تو را بنوشم و زندگي ، تو را . هستم تا باشي . به من فرصت بده تا دوست ترت داشته باشم. تو پري واره خدا را در دلم مي نشاني. دست خدا را مي بوسم كه با تو مرا به عشق و زندگي رسانيد.
نویسنده :
مامان اشي
10:48
سيندرلا 2
داشتيم با هم قصه سيندرلا را مرور مي كرديم.گفتي برايت تعريف كنم.گفتم "مامان سيندرلا مرده بود و پدر سيندرلا دوباره ازدواج كرده بود.آن هم با زني كه خيلي بدجنس بود.دو تا دختر زشت و از خود راضي داشت و سيندرلا را هم اصلا دوست نداشت.زن بد جنس اجازه نمي داد سيندرلا به مهماني پسر پادشاه برود ..... " به اينجاي قصه كه رسيدم ابروهايت را درهم كشيدي و گفتي "مامان پس چرا سيندلا خودش نمي رفت ؟" برايت عجيب بود كه سيندرلا به راحتي ظلم را مي پذيرد .به گمانم خودت را جاي او گذاشتي و احساس كردي اگر تو سيندرلا بودي زير يوغ نامادري بدجنس نمي رفتي و خودت را به مهماني پسر حاكم مي رساندي...... گاهي تحليل هاي كودكانه ات مرا دچار حيرت مي كند عزيزك ...
نویسنده :
مامان اشي
10:02
كفش پاشنه دار
امروز به اصرار تو يك جفت كفش پاشنه دار برايت خريدم .شبيه كفش هاي سيندرلاست سيندرلاي من.فقط مواظب باش زمين نخوري.
نویسنده :
مامان اشي
14:31
مانلي و آرسين
عزيزم تو فرزندي خيالي به نام آرسين داري و نقش يك مادر مهربان را به خوبي برايش بازي مي كني. گاهي كه با هم به پارك مي رويم، تاب خالي را تكان مي دهي و آرسيني را كه من نمي بينم ،روي تاب تاب مي دهي.از دوست روان شناسم در اين باره پرسيدم .گفت اين شخصيت زاده تخيل توست و من به عنوان مادرت بايد او را بپذيرم و باور كنم تا تو دچار استرس نشوي و به من بيشتر اعتماد داشته باشي . به نظر مي رسد ،آرسين فرزند تخيلات و آرزوهاي فرداي توست.بايد با تو آشناتر شوم عزيزك نازنينم.تا آنجا كه من دريافته ام،تو با كلمه و موسيقي رابطه احساسي و شعوري عميق و زيبايي داري .تخيل،موسيقي و كلمه در كنار هم مي توانند زاينده هنر حقيقي باشند و من اميدوارم ...
نویسنده :
مامان اشي
11:25
شعر كبوتر
اين شعرها را تو مي خواني به زيبايي تا من زندگي را حقيقتا زندگي كنم كبوتر ناز من تنها نشسته دلم براش مي سوزه بالش شكسته به من نگاه مي كنه ساكت و خسته مامان جون مهربون بالشو بسته كبوتر ناز من خوب ميشي فردا دوباره پر مي كشي تو آسمونها بهار شده دوباره گل ميشه پيدا دوباره پر ميزني به آسمونها ...
نویسنده :
مامان اشي
8:43
ترانه باران
اين ترانه را در مهد آموخته اي .برايت مي نويسم كه از يادمان نرود اول من آب بودم بودم ميان دريا بعدا بخار گشتم رفتم به آسمانها در آسمان آبي يك تكه ابر ديدم با شور و شوق بسيار رفتم به آن رسيدم باران شدم چكيدم بر قطره قطره ي خاك ...
نویسنده :
مامان اشي
8:37
يك ستاره نقره اي براي تو
روزهاي اخير مدام به من مي گفتي :"مامان لپم درد ميكنه."دهانت را نگاه مي كردم و نشانه اي نمي ديدم. حدس زدم شايد دهانت آفت زده است.اين ماجرا ادامه يافت تا سه روز پيش كه از درد، طاقتت طاق شد .به دندانپزشكي بردمت و دكتر پس از معاينه دهانت گفت دندانت آسيب ديده و به عصب رسيده است.خيلي آبنبات مي خوري.كوتاهي من هم مزيد بر علت شد تا دندان تو اين بلا سرش بيايد. تصور نمي كردم بشود تو را روي تخت دندانپزشكي خوابانيد و دندانت را ترميم كرد.دكتر اما به زيباترين وجه ممكن ،دلت را به دست آورد و دندانت را درست كرد. به تو گفت :مانلي جون ! دندونت رو يك كرم بدجنس خورده . من بايد اين كرم بدجنس رو از دهن تو در بيارم و براي ا...
نویسنده :
مامان اشي
10:51