در دل كوچكت چه مي گذرد
ميآيم مهد دنبالت. سلام و بوسه ،... و راه مي افتيم. مثل هر روز ،از سوپر ميرداماد رد مي شويم و تو مي گويي : برام سي دي بخر... ترجيح مي دهم ، هرچه مي خواهي ،فوري برايت تهيه نكنم. گاهي مي گويم كيفم همراهم نيست. گاهي مي گويم بايد صبر كني تا حقوقم را بگيرم. گاهي هم خواسته ات را اجابت مي كنم... اگر يك روز، مثلا هم از من سي دي بخواهي ،هم پاستيل،مي گويم مي تواني با اين دوهزار توماني خريد كني...يا پاستيل را بخر يا سي دي را.گمانم اين است كه به اين ترتيب مي توانم تو را با مفهوم اقتصاد و سهم آشنا كنم.ديگر اينكه بي رويه گوش سپردن به خواسته هاي تو را منطقي نمي بينم. هنوز در سوپر ميرداماد هستيم.دست مي گذا...
قصه هاي مامان و قصه هاي روزگار
دیشب خواستی برای خوابت قصه بگویم.ذهنم را کاویدم و قصه ی تازه ای نیافتم.داستانی برایت سرهم کردم از سه نی نی خرس و مامان و بابایشان.بابا خرس رفته بود دریا تا برای نی نی ها ماهی بگیرد و نی نی خرس ها به مامانشان می گفتند ما هم می خواهیم برویم پیش بابا خرسی و ماهی بگیریم.مامان خرسی اجازه نداد اما وقتی خوابید،نی نی ها تصمیم گرفتند بروند پیش بابا خرسی .... حالا لازم بود در قصه حادثه ای ایجاد کنم تا به تو بفهمانم بی اجازه ی مامان رفتن ،خطرهایی را در پی دارد.گفتم: نی نی ها راه افتادند به سمت دریا اما توی راه ،یکدفعه.... میان قصه ام دویدی و گفتی: مامان! گرگ نداشته باشه ها!... توی ذهنم دنبال خطری به جز گرگ گشتم .به تمساح یا نهن...
دخترك شاعر من
ديشب وقتي خواستم تو را روي تخت بخوابانم،چشم گشودي و گفتي تو هم پيشم بخواب.كنارت آرام دراز كشيدم.طاقباز و خسته.گفتي مامان اين طرفي شو تا توي چشمات نگاه كنم.برگشتم و چشمهات را بوسيدم.عمر هزارباره ي من،مانلي!
نویسنده :
مامان اشي
13:01
روز تو
سلام گنجشککم . روزت مبارک باشد.برنامه ویژه ای برای امروزت تدارک ندیده ام.دلیل آن گرفتاری هایی است که اصلا دوستشان ندارم و عجبا که آنچه دوست ندارم ،می تواند تو را که بسیار دوستت می دارم،از ذهن من دور کند. امروز روز جهانی توست عزیزکم، و من از موقعیتی که در این جهان برایت ایجاد کرده ام راضی نیستم ابدا. گاه برای خرید یک جوراب شلواری ویژه و منحصر به فرد یا خرید کفشی خاص ،تمام شهر را زیر پا می گذارم.اما نمی دانم دارم با سرنوشت و زندگی تو چه می کنم.آیا موقعیت زمانی و مکانی که من برایت ایجاد کرده ام،تو را به آنچه می خواهی ،خواهد رساند؟آیا ممکن است آنچه من دارم یا ندارم،در سرنوشت تو خط ناموزونی بکشد؟ پیش از اینکه ازدواج کنم با خو...
نویسنده :
مامان اشي
10:24
شعر مهد کودک تو
من یه گلم تو گلدون تو یه گلی تو گلدون اما تو مهد کودک با هم شدیم گلستون مربی عزیزم قلم به دست ما داد ما هم تا زنده هستیم نمی بریمش از یاد من توی مهد کودک شعر و سرود می خونم باادب و تمیزم مشق و حساب می دونم ...
نویسنده :
مامان اشي
20:24
مهد كودك
عزيزك ام! امروز هم خواب به مهد كودك رسيدي.از اين ماه بايد شهريه جديد به مهد بپردازم.گاهي فكر مي كنم ،اگر سر كار نمي آمدم ،مي توانستم خودم تو را آموزش بدهم.با عشق البته.و اين همه براي خسته كردن تو در راه و دوري از خانه هزينه نكنم.اما چاره نيست.روزهاي ما فعلا بايد اين شكلي باشند.اميدوارم روزهاي بهتري در راه باشند. پيش از آنكه مهد بيايي ،در دو سالگي دوازده جلد كتاب هاي "ميميني و ماماني " ناصر كشاورز را از بر بودي.حالا اما به سختي فرصت مي كنم برايت كتاب بخوانم.آن وقت ها در شيفت عصر روزنامه كار مي كردم و صبح هايم تا ظهر به تو تعلق داشت .اما حالا صبح سحر از خانه مي زنيم بيرون و حوالي شش و هفت عصر مي رسيم خانه.فرصتي اگر ...
نویسنده :
مامان اشي
8:12
سرزمين گم شده ي پرنده اي به نام ساگا
سرنوشت عجيب و زيباي تو مرا به زندگي عاشق تر مي كند،ساگا ! وقتي سومالي از رنج گندم گريه مي كرد،تو در بهشت كوچكي كه بطن مادرت بود ، به زندگي در خواب لبخند مي زدي و نمي دانستي اينجا در آسمانٍ هستي،برخي تكه ابرها بدجوري خاكستري اند و بارانهاي سياه سياه مي بارانند... زندگي اما از چشم هاي پر تلالو تو خجالت كشيد و برايت چاره اي عاشقانه انديشيد: دختري كه توي چشمهاش ،دريا موج مي زد ،كتابش را بست…. تو از خواب در بهشت كوچكت خسته بودي و دلت دريايي را مي خواست كه موجهاش توي چشم فتانه پيدا بود. حالا نشسته اي روي دامن فتانه و از &zw...
نویسنده :
مامان اشي
15:06
از خانه تا مهد ،رفت و برگشت با مانلي
هرروز صبح ،لباس های تو را همراه خوراکی هایت می گذارم توی کوله پشتی ات.بعد خودم آماده میشوم و تلفن می کنم به آژانس.تو را می گذارم توی ماشین .بعد کیف و کفش و دیگر لوازم را.باید تو رابگذارم مهد.بعد خودم بروم روزنامه.مهد کودک تو درست پشت ساختمان روزنامه است.نزدیکی های مهد که می رسیم،آرام آرام بیدارت می کنم.موهایت را شانه میزنم.لباسهایت را میپوشانم و یکی ازخوراکی هایت را می دهم بخوری.بعضی روزها زورم نمی رسد بیدارت کنم چون شبها خیلی دیر میخوابی.همین طور خواب آلود ،تحویلت میدهم به مربیات الهام جون.آن وقت بیدار میشوی و هاج و واج، مرا و الهام جون...
نویسنده :
مامان اشي
14:52
مادر...
پاس ادب بدار که دندان کودکان کمعمر از گزیدن پستان مادر است این هم یک نگاه شاعرانه به دلیل اصلی خراب شدن دندان های شیری! من این بیت را خیلی دوست دارم .اینجا آوردم تا شما هم بخوانید و از مادر بودنتان کیفور شوید. ...
نویسنده :
مامان اشي
9:02